نوشته ای به «میثم»
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 91/12/13:: 11:36 عصر
نوشته ای به «میثم»:
نامه ای به فرزند خردسالش
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت میثم کوچولو سلام عرض می کنم و از خدا می خواهم که تو یادگارم را در
زیر سایه خود حفظ نماید و خود او نگهدار تو باشد.
آره میثم جان، بابا رفت به صحرای کربلای ایران، خوزستان داغ تا شاید
درد حسین(ع) را با تمام گوشت و پوستش حس کند.
بابا رفت تا شاید بوی خون حسین(ع) به مشامش برسد،
بابا رفت تا شاید بتواند بر رگ بریده حسین(ع) بوسه بزند.
بابا رفت تا شاید بتواند با خون ناقابلش راه کربلا را برای تمام دلهایی که هوای
کربلا دارند باز بکند.
بابا رفت تا شاید دیگر برود و پهلوی تو نباشد اما این را بدان که همه چیز
ناپایدار است، چه برای تو و چه برای من.
تنها چیزی که باقی می ماند و قابل اتکا است، خداست.
میثم جان سال گذشته در چنین روزی ساعت چهار صبح به دنیا آمدی.
یکسال از عمرت گذشت.
چه بسا در چنین روزی که روز به دنیا آمدن تو است بابا پهلوت نباشد اما
هیچ عیبی نداره، خدای بابا که تو را دوست دارد که هست.
پس ناراحت نباش و همیشه به خدا فکر کن تا دلت آرام باشه پس: «بابا رفت»
61/2/14 ورامینی
پ. ن: نامه از نامه های شهید ورامینی (رئیس ستاد لشکر 27 محمد رسول الله(ص) به خانواده اش
کلمات کلیدی : نوشته ای به «میثم» شهید ورامینی رئیس ستاد لشکر 27 محمد رسول الله